حس عذاب وجدان یقه‌ام را سخت چسبیده است.

احساس گناه میکنم اما در عین حال خودم را متهمی میدانم که معتقد است جبر زمانه او را به چنین عمل نابخشودنی‌ای هدایت کرده است.

چیزی درون قلبم میگوید پا را از این فراتر نگذار اما ندای دیگری هم هست که میگوید نه نه ادامه بده درست میشود...

میخواهم جلو بروم و اگر دیدم درست نشد و کار به جای باریک کشید فورا برگردم.