کافیه که از کسی خوشم نیاد، کافیه حرفی برای گفتن نداشته باشم اونوقته که یه مشت چرت و پرت تحویل میدم.

سر میز ناهار با همکارا نشسته بودیم و وسط بحث میانگین سنی کارکنان شرکت بودیم که دهن وا کردم و بدون یه ذره فکر گفتم چقدر دوست دارم 50 سالگی بمیرم.

حقیقتا چرت گفتم چرت خالص. اصلا همچین آرزویی ندارم.

این چرت گویی هام داره عذابم میده خیلی عذابم میده.

دلم میخواد با هیچ کسی حرف نزنم تا متوجه این احمق درونم نشه.